ســال داشــت. 50 ، شناســم کــه در زمــان مهاجــرت بــه ســوئد بانویــی را می بازنشســته آمــوزش و پــرورش بــود. همســر یــک پزشــک اطفــال کــه بــه خاطــر تنهــا فرزندشــان مهاجــرت کردنــد. یــک ســال بعــد از مهاجــرت، بانــو وارد دانشــگاه در رشــته ارتباطــات شــد و همسرشــان هــم دوره تکمیلــی هـای هاسـت کـه آن بانـو، در گروه روانپزشـکی کـودکان را گذراندند.حـاال سال کنــد و همســرش طبابــت. داوطلبانــه و خیریــه کمــک بــه پناهنــدگان می از ایــن دســت مهاجــران در دنیــا بســیار هســتند کــه از جایــی تصمیــم بــه تغییـر گرفتنـد. بـرای اینکـه رو بـه جلـو حرکـت کنیـم فقـط یـک مانـع وجـود کشــیم بایــد دارد، آن هــم مــرگ اســت. تــا وقتــی زنــده هســتیم و نفــس می رو بـه جلـو حرکـت کنیـم. زندگـی کاغـذ سـفیدی اسـت کـه در اختیـار مـا قـرار هــا را داده شــده. کاغــذ بــه تنهایــی خالــی اســت. ایــن مــا هســتیم کــه قصه هــا را بــا اراده و آگاهــی بــا شــادی و عشــق بــه دنیــا و بــا نویســیم. قصه می تکامــل هــر روزه بنویســیم. سخت نیست های کوچک شروع کنیم ... از قدم کنیــم و بــه کجــا هــر هفتــه یــک قــدم کوچــک، امــا بدانیــم کــه چــه می خواهیم برسیم. می
میالد اختری مشاور و روانشناس / داستان نویس
خواهیــم مــان و بــه رفتارهایــی کــه می اول بــه خــود حقیقی تصحیــح کنیــم خــوب فکــر کنیــم. بیشــتر بخوانیــم و بیشــتر هــای کوتــاه مــدت و قابــل دسترســی بــرای ببینیــم. هدف هـای رسـیدن بـه هـدف را پیـدا کنیـم. خودمـان ایجـاد کنیـم و راه قـدم اول را نـه فـردا بلکـه همیـن امـروز و در ایـن لحظـه برداریـم. قبــل از شــروع هــر رابطــه و هــر کاری از خودمــان ســوال کنیــم : «چــرا؟» چـرا اینـکار را شـروع کنـم؟ چـرا بـا فـ ن آدم ارتبـاط داشـته باشـم؟ چـرا خانـه فـ ن متـری بگیـرم؟ چـرا قاطـع حـرف نزنـم؟ چـرا دنبـال هــای قانونــی نباشــم؟ چــرا دروغ بگویــم؟ و هــزاران چــرا کــه در راه زندگـی مختـص شـخص خـود ماسـت. از شـروع نترسـیم. اولیـن قـدم شـاید لـرزان باشـد امـا شـروع یک راه اســت. از اینکــه بــه انــدازه نیازمــان خریــد و اســتفاده کنیــم؛ از اینکــه لباســی را بپوشــیم کــه خودمــان دوســتش داریــم، از اینکـه رنـگ موهایمـان نُقـل دهـن دیگران باشـد ؛ از خانـه بدون های از تــه هــای بلنــد و دوســتی هــای ســلطنتی، از خنده مبل دل، از کادوهــای ارزان و قشــنگ؛ نترســیم از راســت گفتــن، از خوشــحال بــودن، از خودمــان بــودن. آییــم؟ ایــن زندگــی بــه مــا بخشــیده مگــر چندبــار بــه دنیــا می شـده و مـا جـزو معـدود افـراد خـوش شـانس دنیا هسـتیم برای دوبــاره متولــد شــدن. از فرصــت اســتفاده کنیــم. از مهاجــرت اسـتفاده کنیـم. دوبـاره متولـد بشـویم. ایـن بـار بـا اختیـار و بـه دلخــواه، گیریــم بــا کمــی ســختی امــا بــدون درد.
67
RadioJavan.com/POL
Powered by FlippingBook