چگونه با همسرتان آشنا شدید؟ سال پیش با هم آشنا شدیم. یکی از دوستانم به من 24 من و بهروز نزدیک به زنگ زد و گفت که «شالی من از یک پسری خوشم آمده و او به شام دعوتمان کرده، دوستانش هم هستند. تو هم همراه من بیا». من با اینکه زیاد حوصله نداشتم؛ اما ها رفتم. در رستوران دیدم که یک گروه ده نفره دختر و پسر لباس پوشیدم و با آن اند که ناگهان در باز شد و بهروز هم آمد. او چشم، دل و قلب من را گرفت. او را نشسته نگاه کردم و گفتم «این دیگه کیه؟». خالصه تمام مدت بهروز با من اصال صحبت نکرد و رفت آن سمت میز شام نشست. بعد از شام، همه تصمیم گرفتند که به کالب بروند و برقصند. یکی از پسرهای این گروه، از من خوشش آمده بود و برایم گل و شامپاین خرید و گفت: «شالی من دوست دارم بیشتر با تو آشنا شوم». من هم چون به او حسی داشتم تا نداشتم، فکر کردم بهتر است زودتر از آنجا بروم! زمانی که داشتم کیفم را برمی خواهی با بیرون بروم، دیدم بهروز آمد دستش را گذاشت جلوی من و گفت: «شالی می من برقصی؟» همانجا بود که عاشق شدیم و رقصیدیم. این اولین رقص زندگی بیست و چهار ساله ما بود. ما نزدیک به شش، هفت سال با هم دوست بودیم تا اینکه با هم نامزد شدیم و ازدواج کردیم. بیست و چهار سال است که بهروز عشق من است.
تصوری از ازدواج داشتید که االن تغییر کرده باشد؟ خواهند مراسم همانطور که گفتم، من عروس، دامادهایی که می ها یا فامیل کنم. آن ایرانی بگیرند «اما به زبان انگلیسی» را عقد می اند؛ مثل خودم. به نظرم دلیل آمریکایی دارند یا اینجا بزرگ شده ها شوم، این اینکه جهان این در را به روی من باز کرد تا وارد عروسی است که یک نصیحت به عروس و دامادها بکنم، آن هم اینکه ازدواج داری)، کاری است که در زندگی ترین، (البته بجز بچه بهترین و سخت دهید. روزهای اول مراسم عروسی، لباس سفید، مهمانی انجام می و فکر زندگی کردن با عشقش است؛ اما بعد از آن زندگی واقعی و شود. من در این چند سال چند چیز یاد گرفتم، ها شروع می سختی باید صبر و گذشت داشته باشید و روی آن کار کنید. درست مانند توانید گل را به حال خود کارید. شما نمی یک گل قشنگ که تازه می رها کنید، اگر به آن آب و آفتاب ندهید، مراقب نباشید، این گل کامال گویم از بین خواهد رفت. من از همان روز اول به عروس و دامادها می شوید، برگردید به لحظه پاک های زندگی مواجه می وقتی با سختی عشق که االن دارید و اجازه دهید تا عشق به شما کمک کند.
حمایت همسرتان چه تاثیری روی کارتان داشت؟ دهم را انجام بدهم. توانستم کارهایی که هر روز انجام می من بدون بهروز نمی روم، بهروز با چهار تا بچه صبح سر کار می ۳ بهروز همه چیز من است. وقتی ساعت برد، کند و به مدرسه می شان می ها آماده کند، صبح ها کمک می تنهاست. به آن برد. آخر شب من به قدری خسته هستم رود و به شنا می ها می بعدازظهر دنبال آن شود. ها بهروز هم بسیار خسته می تواند تکان بخورد. با تمام این که بدنم اصال نمی او مهندس و وکیل بسیار موفقی است. من اگر ساپورت بهروز را نداشتم، به هیچ زد که توانستم این کارها را انجام دهم. اگر شریک زندگی من مدام غُر می عنوان نمی توانم در شد. هر کاری که می تو هیچوقت نیستی و چرا همیشه پای تلفنی، اصال نمی زندگی انجام دهم، به خاطر حمایتی است که دارم. بهروز، عشق فرزندانم، خانواده ام، پدر و مادرم، پدر و مادر بهروز، فامیل و برادرهایم. من خیلی دختر خوش العاده فوق ها را دارم تا بتوانم کارهایی که در زندگیم دوست دارم را انجام دهم. شانسی هستم که آن
از تجربه و حس مادری برایمان بگویید. تر از مادر بودن نیست. بخش واقعا هیچ کاری در دنیا برای من لذت ها به من ترین چیز در دنیا، مادر بودن است. آنقدر بچه العاده فوق هایم، جور دیگری به زندگی عشق و صبر یاد دادند. من به خاطر بچه کند. اگر دو سال کنم. مادر شدن زندگی و روح آدم را عوض می نگاه می آوردم. تر بودم، یک بچه دیگر هم می جوان
10
المللے مجله فارسے زبان بین مجله پـــــــل،
Powered by FlippingBook