POL Magazine No.9 Turkey

M A G A Z I N E

هیجان را از یاد بردیم و چسبیدیم به این من بیچاره بدبخت. چسبیدیم به ای که از خودمان برای دیگران تعریف کردیم و دیگران هم باور کردند و ‌ قصه سر تکان دادند. گاهی شاید قطره اشکی هم برایمان چکاندند و ما خیالمان راحت شد که بله قبولمان کردند. امـــا ، تمـــام کسانـــی که مــوفــق شدنـد، تمـــام معتادانــــی که پاک شدنــد؛ تمـــام زدگانی که دوباره سرپا شدند، تمام دلشکستگانی که خودشان ‌ مصیبت منبع انرژی شدند و خالصه تمام کسانی که تصمیم گرفتند جور دیگری ادامه ها، همانطور که یک روزی برای خود داستان نوشتند و در الک داستان ‌ آن خود فرو رفتند، روزی هم از پشت داستان خود بیرون آمدند و پوسته من بدبخت بیچاره را شکستند. کنند که روزی در جابه جایی معبدی در تایلند، کاهنان متوجه ‌ تعریف می شوند و برای اینکه مجسمه از بین ‌ تَرَک عظیمی در مجسمه بزرگ بودا می نرود دست از کار میکشند تا راهی پیدا کنند. در این جمع اما یکی از کاهنان رود. در تاریکی شب کمی با دست ‌ شود و به سراغ مجسمه می ‌ کنجکاو می کند و با هر خراشی بر روی ترک الیه درخشانی ‌ های ترک را بررسی می ‌ کناره شود. صبح کاهنان با مجسمه بودایی از طالی خالص مواجه ‌ نمایان می دهد که در طول شب متوجه شده آن ترک ‌ شوند و آن کاهن توضیح می ‌ می روی پوسته بیرونی مجسمه افتاده است و وقتی مجسمه را خراشیده متوجه شده که مجسمه واقعی از طال ساخته شده است. بعدها مشخص شود که در زمان جنگ به خاطر اینکه مجسمه بودا به دست دشمنان ‌ می نیوفتد، روی آن را با سفال پوشانده بودند تا ارزش واقعی آن معلوم نشود. چقدر داستان این مجسمه شبیه به زندگی ماست !!!! بدهند در یک نقطه اشتراک دارند: «از داستان زندگی خود بیرون آمدند» روزی که تصمیم گرفتیم روی ذات طالیی و ناب خود داستانی از سفال بکشیم همان روزی بود که ارزش واقعی خود را پنهان کردیم. ترسیدیم که مان را دائم ‌ نکند قضاوتمان کنند و نکند این قضاوت ناعادالنه باشد. پوسته تر کردیم تا اینکه خودمان یادمان رفت واقعا که هستیم. ‌ ضخیم کنیم، فرار از واقعیت ‌ ای که خودمان روایتش می ‌ پنهان شدن پشت قصه وجودی ماست. حقیقت همه ما، همان دخترک و پسرک توانا و با های ناتوانی گرفتار شده. باید از این ‌ استعدادیست که حاال در پیله قصه داستان خارج شد. شما همان کرم ابریشمی هستید که برای پروانه شدن اید. اگر در پیله داستان خود بمانید خواهید مرد. برای پروانه ‌ آفریده شده

همه ما یک روزی از خودمان بودن دست کشیدیم و شروع کردیم به نوشتن داستان خودمان. یعنـــیچــه؟ یعنی یک روزی، ناگهان دیگر خودمان نبودیم. یک روزی تبدیل شدیم به آدمی که االن هستیم. یک داستان هم برای خودمان نوشتیم و پشتش قایم شدیم. در واقع تصمیم گرفتیم تا داستانی از زندگی خودمان تعریف کنیم که فقط یک خط آن واقعیت دارد. همه ما، دختر و پسرهای با استعدادی بودیم با آرزوهای طالیی و کلی انرژی برای رسیدن به مقصود. بچه هایی پر از ایده و انرژی و نوجوانانی سرشار از کردیم و در ‌ خالقیت. «آینده سازان» به معنای واقعی کلمه. خیال بافی می دیدیم. آنچنان ‌ رویاهای خود هیچ مانعی را بر سر راه رسیدن به مقصد نمی ترها واقع ‌ زدیم که شاید مورد تمسخر بزرگ ‌ با شور و شوق از آینده حرف می شدیم. ‌ می خواستیم ‌ خواستیم دنیا را عوض کنیم. می ‌ خواستیم موفق باشیم. می ‌ ما، می توانیم همه چیز را بسازیم؛ ‌ خوشحال و راضی باشیم. ما باور داشتیم که می واقعا باور داشتیم. اما، اولین سنگ جلوی راه، یا دومین مانع و حتی شاید سومین ناکامی، از ما آدم دیگری ساخت. کم کم اشتیاق رسیدن تبدیل شد به شک. شک کردیم به خودمان و به دنیایمان. و بعدتر شک کردیم به آرزوهایمان. گاهی همین تردید تبدیل به یقین شد و ما دست کشیدیم از همه آنچه که بودیم. پشیمان شدیم از عوض کردن دنیا. اصال به جنگ افتادیم با دنیا و هرچه در آن است. شروع ها ‌ هایمان و این نوشته ‌ ها و بدشانسی ‌ ها و نرسیدن ‌ کردیم به نوشتن ناکامی شد داستان زندگی ما. ما، داستانی نوشتیم و در آن خودمان را قهرمانی بیچاره معرفی کردیم و دنیا را غول موانع. نشستیم و نوشتیم از تمام آنچه که ما درست رفتیم و دنیا غلط های دیگران. نوشتیم از اینکه ‌ هایمان و داشته ‌ کرد. نوشتیم از تمام نداشته قربانی شانس و اقبال نامراد بودیم. نوشتیم از تمام آنچه که ما خواستیم و دیگران نگذاشتند. کتابی پر از توجیه و تفسیر که «چرا نشد؟». به هرکه رسیدیم، داستانمان را برایش تعریف کردیم و هربار شاخ و برگ بیشتری به روایت بخشیدیم. هر آدم جدید، شنونده مناسبی بود برای شنیدن «داستان زندگی من بدبخت». برایش از تمام آنچه که خودمان باور کرده بودیم گفتیم و پشت داستان خود قایم شدیم. روایتی حماسی از نبرد من خیر با دنیای شر سر دادیم و خودمان را از یاد بردیم. بله خودمان، خود واقعیمان را. همان دختر و پسر با استعداد و توانا را از یاد بردیم. تمام آن شور و اشتیاق و

شدن باید پیله را بشکافید و به دنبال آرزوها پرواز کنید. داستان شما، پیله شماست. انتخاب هم با شماست.

میالد اختری مشاور و روانشناس / داستان نویس

59

www . polertebat . com

Powered by